پارت ۹۴ پایان فصل اول

که یهو مامان بزرگ که دید کوک ساکته بلند شد و قبل از اینکه بره به کوک گفت

م.ب : اون امروز میخواست یه خبر خیلی مهم رو بهت بده یادت نره تو امروز دو نفر رو کشتی جئون جونگ کوک ( جدی )

جونگ کوک با تعجب سرش رو بالا آورد و رو به مامان بزرگ گفت
کوک : منظورتون چیه

م.ب : اگر لازم بود خود ا.ت زمان مرگش این رو بهت میگفت
و میخواست بره که کوک جلوش رو گرفت

کوک : چیو لازم بود بگه که نگفت مامان بزرگ ؟.

م.ب : من رو مامان بزرگ صدا نزن فهمیدی ( داد و محل رو ترک کرد )

مامان بزرگ رفت و کوک رو با هزاران سوال در ذهنش تنها گذاشت

گاهی نبودن باعث میشه دیگران قدر نبودنت رو بدونن و دنبالت بیان ولی نبودن با نبودنی که دیگه وجود نداشته باشی فرق می‌کنه اولی راه برگشتی هست ولی دومی راه برگشتی نیست

فصل دوم رو میزارم ولی کم و کوتاه اگر بفهمین چقدر قرار قشنگ بشه اصلا اوف خودم دوست ندارم که بد تموم بشه
ولی چند روز طول می‌کشه تا بزارم به جاش چند تا تک پارتی از بقیه گروه ها یا اعضا میزارم ❤️
دیدگاه ها (۳۳)

تو مال منی فصل ۲ پارت ۱ ( شرط هارو نرسوندید ولی گذاشتم )

تو مال منی فصل ۲ پارت ۶

تو مال منی پارت ۹۳

تو مال منی پارت ۹۲

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

ازدواج اجباریP:2 ،سر میز شام، م،د:دخترم تو نمی خوای ازدواج ...

قلب یخیپارت ۱۲از زبان ا/ت:هم کنجکاو شده بودم هم ناراحت، نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط